ایلیا جونایلیا جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

رویای کودکی

اولین قدم ها

عسلم ااین روزها که دقیقا یک سال و یازده روزه ای داری یواش یواش قدم برمیداری ، ولی خودمونیما خیلی واسه بزرگ شدن و مستقل شدن عجله نداری و همین که مامانی بغلت کنه یا به پاهاش بچسبی و باهاش راه بری یا وقتی بابایی کلید رو میندازه توی در تادر رو باز کنه و تو بدو بدو بری تا بغلت کنه برات کافیه.راستش منم موافقم که یواش یواش بزرگ بشی البته نه به این معنا که رشدت خدای نکرده با مشکل مواجه بشه منظورم اینه که دوست داشتم تو هر مقطعی از زندگی می شد ترمز کرد و تا می شد ازش لذت برد .      اون موقع که بدون دندون می خندی،اون وقتی که اونقدر کوچولویی مثل یه عروسک خوشگل چشات رو بستی و دو تا دستای کوچولوت رو زیر سرت گذاشتی ،یا همین حالا که...
22 مرداد 1391

کادوی تولد بابایی

نفس مامان چند روزی بود که می رفت زیر میز و پایه میز رو گاز میگرفت ،تا می اومدیم برش میداشتیم و دندون گیرش رو بهش می دادیم جیغ میکشید ،عشق مامان آب دهن وخلاصه آب بینیش سرازیر بود بعدازدو روزی که دهنش روبا دقت دیدیم یه مروارید کوچولوی خوشکل تو دهنش میدرخشید.عزیز دلم دندونت مبارکه .امروز مادر جون تصمیم گرفته برات آش بپزه و زنگ زد که بریم اونجا ولی من گفتم نه بیایید اینجا درست کنید که مامان اکی اینا هم بیان آخه نزدیک تولد بابا مسعوده ،تولد 34سالگی باباییه و کادوی ایلیا به با با یی یه مروارید کوچولو وخودش قراره بیاد توی وبلاگش یه پیام تبریک واسه باباییش بذاره.خلاصه واسه خان بالا خان آش پختیم :        &nbs...
4 مرداد 1391
1